تک پآرتی تهیونگ[قاتل در نقاب دوست...]
دوباره تصمیم گرفت اشتباهشو انجام بده
بازهم رفت توی اون سایت لعنتی شروع کرد نوشتن پیام برای اون پسر که مثلا دوست اجتماعیش بود...
_سلام ته
تهیونگ:او..سلام بانی کوچولو
_بانی کوچولو؟عا...
تهیونگ:چیزی شده؟
_نه فقط تعجب کردم اینطوری صدام زدی
تهیونگ:اخه شبیه خرگوش هایی همونقدر کیوت و بامزه
_یا از شوخی دست بردار توکه منو ندیدی چطور میدونی شبیه خرگوش هام؟
تهیونگ:اوه بانی مطمئنی؟
_هرلحظه داری مشکوک تر میشی
تهیونگ:شوخی کردم اهمیت نده
_حدس میزدم
تهیونگ:ولی شاید جدی گفتم
_میدونم این هم ادامه ی شوخیته
تهیونگ:خب از روزت بگو
_مثل بقیه مردم یه روز عادی داشتم
تهیونگ:خوبه پس تقریبا روز خوبی داشتی
_اره..روز تو چطور بود؟
تهیونگ:عالی بود قراره عالی تر بشه با دیدن شخصی از نزدیک
_او واقعا؟
تهیونگ:اره بانی
_خوبه
تهیونگ:ازم میترسی؟
_نه..چرا همچین سوالی میپرسی
تهیونگ:ولی چهرت دروغ نمیگه
_هی هی تو داری واقعا من رو میترسونی بهتر نیست بس کنی؟
تهیونگ:ببخشید فقط امشب زیاد شوخی میکنم
_..ببخشید اما دیگه باید برم بخوابم..فردا حرف میزنیم نه؟
تهیونگ:اره حتما..الان بهتره به کارهات برسی
_هوم باشه
تهیونک:افرین بانی...
از اون لقب حس عجیبی میگرفت
همینطور از حرفای اون پسر...
از اون سایت اومد بیرون..همه کارهاش رو انجام داده بود فقط لازم بود خودش رو روی تخت ولو کنه
اما یچیزی رو مخش بود حرفا و شوخی های اون پسر...انگار واقعا یکی داشته نگاهش میکرده
از روز تختش پاشد رفت سمت کامپیوترش و یکی از لباس هاش رو روش گذاشت تا مطمئن شه کسی نگاهش نمیکنه اما وقتی اخرین گوشه لباس به کامپیوتر برخوردکرد درست کنار گوش سمت راستش نفسای گرم باعث تکون خوردن تکه ای از موهاش میشد اما از ترس سرجاش خشکش زده بود حتی نمیتونست برگرده و ببینه کی پشت سرش وایساده!
تهیونگ:دیگه دیره...پوشوندنش فایده نداره بانی!
روز 5نوامبر یعنی فردای اون شب
گزارش اون خونه به پلیس داده شد،و اما کدوم خونه؟
همون خونه ای که یکی از بهترین قاتلای زنجیره ای یعنی کیم تهیونگ داخلش پا گذاشته بود!
و اما جنازه چه کسی توی اون خونه پیداشد؟
درسته همون دختر که وارد اون سایت خطرناک شده بود!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
بازهم رفت توی اون سایت لعنتی شروع کرد نوشتن پیام برای اون پسر که مثلا دوست اجتماعیش بود...
_سلام ته
تهیونگ:او..سلام بانی کوچولو
_بانی کوچولو؟عا...
تهیونگ:چیزی شده؟
_نه فقط تعجب کردم اینطوری صدام زدی
تهیونگ:اخه شبیه خرگوش هایی همونقدر کیوت و بامزه
_یا از شوخی دست بردار توکه منو ندیدی چطور میدونی شبیه خرگوش هام؟
تهیونگ:اوه بانی مطمئنی؟
_هرلحظه داری مشکوک تر میشی
تهیونگ:شوخی کردم اهمیت نده
_حدس میزدم
تهیونگ:ولی شاید جدی گفتم
_میدونم این هم ادامه ی شوخیته
تهیونگ:خب از روزت بگو
_مثل بقیه مردم یه روز عادی داشتم
تهیونگ:خوبه پس تقریبا روز خوبی داشتی
_اره..روز تو چطور بود؟
تهیونگ:عالی بود قراره عالی تر بشه با دیدن شخصی از نزدیک
_او واقعا؟
تهیونگ:اره بانی
_خوبه
تهیونگ:ازم میترسی؟
_نه..چرا همچین سوالی میپرسی
تهیونگ:ولی چهرت دروغ نمیگه
_هی هی تو داری واقعا من رو میترسونی بهتر نیست بس کنی؟
تهیونگ:ببخشید فقط امشب زیاد شوخی میکنم
_..ببخشید اما دیگه باید برم بخوابم..فردا حرف میزنیم نه؟
تهیونگ:اره حتما..الان بهتره به کارهات برسی
_هوم باشه
تهیونک:افرین بانی...
از اون لقب حس عجیبی میگرفت
همینطور از حرفای اون پسر...
از اون سایت اومد بیرون..همه کارهاش رو انجام داده بود فقط لازم بود خودش رو روی تخت ولو کنه
اما یچیزی رو مخش بود حرفا و شوخی های اون پسر...انگار واقعا یکی داشته نگاهش میکرده
از روز تختش پاشد رفت سمت کامپیوترش و یکی از لباس هاش رو روش گذاشت تا مطمئن شه کسی نگاهش نمیکنه اما وقتی اخرین گوشه لباس به کامپیوتر برخوردکرد درست کنار گوش سمت راستش نفسای گرم باعث تکون خوردن تکه ای از موهاش میشد اما از ترس سرجاش خشکش زده بود حتی نمیتونست برگرده و ببینه کی پشت سرش وایساده!
تهیونگ:دیگه دیره...پوشوندنش فایده نداره بانی!
روز 5نوامبر یعنی فردای اون شب
گزارش اون خونه به پلیس داده شد،و اما کدوم خونه؟
همون خونه ای که یکی از بهترین قاتلای زنجیره ای یعنی کیم تهیونگ داخلش پا گذاشته بود!
و اما جنازه چه کسی توی اون خونه پیداشد؟
درسته همون دختر که وارد اون سایت خطرناک شده بود!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
۱.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.